ابتدا فکر می کردم که پدربزرگ در پایان آن خواهد مرد، اما برعکس شد: او دختر بیچاره را لعنت کرد و یک سطل اسپرم را نیز در بیدمشک ریخت. البته تقریباً تمام کارهایی که دختر به تنهایی انجام می داد، اما پدربزرگ نیز در بالای آن قرار داشت: در آن سن، بسیاری از آنها اصلاً نمی توانند کار سختی را تحمل کنند. دختر به طرز شگفت انگیزی می مکد: بدون مشکل کل خروس را می بلعد، من خودم او را لعنت می کردم!
این خانه دار سزاوار این بود که با او چنین رفتار شود - او در آنجا قدم می زند و الاغش را می پیچد و توپ هایش را نیز به اطراف پرتاب می کند. پس محکم در دهانش فرو کرد. ظاهراً بیدمشک آنقدر آتش گرفته بود که بلوند ترس خود را از دست داد. حتی دوستش به نگه داشتن این قلدر کمک کرد تا استاد تمام گلوی او را قطع کند.
با این حال، به نظر می رسد خیلی خوب است، فقط جوانان زیر دوش چشمک زدند، و من از قبل آماده عمل هستم! و چقدر باحال بود که او مرا مکید، چرا آن مرد بلافاصله بعد از ضربه زدن، دیک خود را بین آن دخترهای زیبا انجام نداد؟ از دست رفته چنین لحظه خوب. و در خروس به عنوان یک تندرست سرد، با این حال، مرد خوش شانس. و باز هم یک نقص از طرف مرد - به وضوح قابل مشاهده بود که چگونه مقعد باز شد و یک خروس خواست! و مرد متوجه نشد، شاید از لذت تمام وقت چشمانش را بست؟
#پایان یک پایان خوش است #